شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
دلبرّ من هست جانان، يك كمي هم بيشترمي‌كنم قربانِ او، جان، يك كمي هم بيشترتا هفشده دست رختِ نو براي خود خَرَدبنده را مي‌سازد عريان، يك، كمي هم بيشترچون كه مي‌خواهد كند از حقِّ زن دايم دفاعمي‌كشد هر روز قليان، يك كمي هم بيشترآخرِ هر ماه، وقتي بنده مي‌گيرم حقوقمي‌شود يك روزه خندان، يك كمي هم بيشترروزِ بعدش، بس كه اخم و تخم و دعوا مي‌كندمي‌شوم مخلص هراسان، يك كمي هم بيشترلنگه كفش است و ملاغه، هي نثارم مي‌كندضمن آن، فحشِ فراوان، يك كمي هم بيشترارتباط ظالم و مظلوم كرده برقرارچون حديثِ فيل و فنجان، يك كمي هم بيشترمويِ سر تا ناخن پارا كند هر روز رنگمي‌شود طاووسِ الوان، يك كمي هم بيشتررنگِ رويِ بنده هم، از ترس، دايم مي‌پردمي‌شوم چون بيد، لرزان، يك كمي هم بيشتريك كمي هم بيشتر خواهد كه ترساند مرامي‌زند حرف از «مامان‌جان»، يك كمي هم بيشترخانه‌يِ مستأجري‌مان، هست در پايينِ شهرخانه مي‌خواهد به شمران، يك كمي هم بيشتربا حقوقِ كارمندي، مي‌زند حرف از سفرگه سوئد خواهد، گه آلمان، يك كمي هم بيشتربا هواپيمايِ روسي كاش پروازي كندتا كه گردد درب و داغان، يك كمي هم بيشترالغرض، از لطفِ ايشان، بنده از سي سالِ پيشمي‌دهم جان زيرِ پالان، يك كمي هم بيشتربس كن «آرش»! يك كمي انگار مي‌خارد تنتمي‌شوي خيلي پشيمان، يك كمي هم بيشتر شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 19:20

روزي كه آمديم به دنيا يواشكيدر خانه بود غلغله بر پا، يواشكيمي‌زيستيم در دو اتاقِ اجاره‌ايما نيز آمديم همان جا، يواشكيچون نرخ آرد و آب و شكر بود «واقعي»!مادر «كاچي» نكرد مهيّا، يواشكيبا اين اميدِ خام كه شيرين كند دهانتكرار كرد واژه‌اي «حلوا» يواشكي«غير مجاز» بود چون آواز مادرمخواند از برايِ بنده‌ي تنها، يواشكي«خود سانسوري» نمود و به زير لحاف خوانداز بهر من، دو ثانيه «لالا»، يواشكيدر مدرسه، معلمّ من چون كه «نا» نداشتآموخت ذرّه ذرّه «الفبا»، يواشكي«نادار» بود و عايدي‌اش يك حقوقِ كممي‌داد درسِ «دارد» و «دارا»، يواشكيمن خواندم و «ليسانس» گرفتم، ولي چه سود؟شد «شغل» بهرِ من همه رؤيا يواشكيهمسايه‌مان كه بود فراري ز مدرسهيك «دكترا» خريد از «اروپا» يواشكياو «خاويار» خورد و «فلان چيز» و «كنتاكي»اين بنده دارم حسرتِ «شوربا» يواشكيمي‌خندد او كه: «به به از اين بختِ خوش ركاب!»من زار مي‌زنم كه «دريغا!»، يواشكيعمري دويده‌ايم به دنبالِ سايه‌هابوده گناهِ ما سادگي ما، يواشكي«آرش»! دميده‌اي تو فقط از سرِ گشادبرعكس شد به دست تو «سُرنا» يواشكي شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 19:20

يارِ من، گاهي محبّت مي‌كند، باور كنيدبنده را غرقِ خجالت مي‌كند، باور كنيداز حقوقم، پولِ توجيبي به مخلص چون دهدصحبت از سهمِ عدالت مي‌كند، باور كنيدچون هدفمند است هم صبحانه، هم ناهار و شاممختصر ناني كرامت مي‌كند، باور كنيدبهر قبضِ تلفن و گاز و فلان و فاضلابجيب ما را پاك غارت مي‌كند، باور كنيدتا كشاند بنده را هر دم به سويِ راهِ راستبا ملاغه، هي هدايت مي‌كند، باور كنيدمسكنِ مخلص، پر از مهر است از الطاف اومثلِ يك موجر، محبت مي‌كند، باور كنيدنه اتاقي كرده جارو، نه غذايي پخته استخوب در اين باره صحبت مي‌كند، باور كنيدمي‌رود هي گل بچيند، از سحر تا شامگاهكم در اين منزل اقامت مي‌كند، باور كنيدهر زمان مي‌آورد اين نازنين از «چين» گلابچون كه از توليد، حمايت مي‌كند، باور كنيدمي‌خرد از پنج قاره ميوه، سبزي، خشكبارلطف بر اهلِ زراعت مي‌كند، باور كنيدچون كه نازش را خريدارم، كند هر دم گرانناز را تعديلِ قيمت مي‌كند، باور كنيدبنده خاطر جمع هستم، يار با اين كارهاخانه را يك باره جنت مي‌كند، باور كنيداين نگار نازنين، با اين همه لطف و صفاكم كم «آرش» را بدعادت مي‌كند، باور كنيد شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 13:15

شنيديم كه يكي از كاركنان با سابقه‌ي روزنامه مي‌خواهد همكاري‌اش را قطع بكند و برود.فرداي آن روز، من را به اتاق آقاي مدير خواستند. رفتم و ديدم كه آن همكار و مدير روزنامه در اتاق حضور دارند. آقاي مدير به من دستور داد: «ببينيد آقاي «...» چه مي‌گويد و عين گفته‌هايش را در يك صفحه كاغذ تميز بنويسيد.»آن همكار گفت: «از قول من بنويسيد كه به ميل خودم ترك كار مي‌كنم و همه‌ي حقوق، مزايا، بن‌هاي كارگري، حق و حقوق مربوط به پايان كار و همه چيز مربوط به همكاري با روزنامه از ابتداي آمدن تا امروز را گرفته‌ام و هيچ‌گونه طلب و ادعايي ندارم.»حالت اين همكار، به طور كامل غيرعادي بود. مي‌شد حدس زد كه از چيزي ترسيده و نگران است. در زمان حرف زدن، اشك در چشمانش جمع شده بود و به زور از گريه خودداري مي‌كرد.گفته‌هايش را روز كاغذ آوردم. جناب مدير به من دستور داد كه به عنوان شاهد ماجرا، نامم را زير ورقه بنويسم و امضاء بكنم. چون به چشم خودم نديده بودم كه پولي در آن ميان رد و بدل بشود، بنابراين نوشتم: «اينجانب «...»، فرزند «...»، از كاركنان روزنامه «...» گواهي مي‌دهم بر اينكه آقاي «...» در حضور من اقرار و اعتراف كرد كه كليه‌ي مطالبات و حق و حقوق قانوني خود را از مديريت روزنامه دريافت نموده و ديگر هيچ مطالبه و ادعايي نخواهد داشت.»آن همكار رفت. در مورد رفتن ناگهاني او، بحث‌هايي ميان همكاران مطرح شد، ولي كسي دليل اصلي اين كار را نمي‌دانست. حدود يك ماه بعد بود كه خود جناب مدير دهان باز كرد و گفت كه او در واقع اخراج شده و دليل اخراج هم دزدي و سوءاستفاده بوده است. به اين ترتيب كه زماني كه يك برگ چك مربوط به هزينه‌ي چاپ يك آگهي را از يكي از ادارات گرفته، متوجه شده كه مسئول صدور چك، روي عبارت «و يا آورنده‌ي چك» را خط شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 13:15

خانمي كه تنها در يك دوره‌ي مقدماتي 15 روزه‌ي آموزش روزنامه‌نگاري شركت كرده بود و به غير از اين، هيچ تجربه‌ي عملي در روزنامه‌نگاري و مديريت نداشت، يك دفعه آمد و به عنوان «مدير داخلي» معرفي شد.اين دوشيزه خانم، اعتقاد عجيبي به قاطعيت داشت، ولي به دليل جوان و بي‌تجربگي، تفاوت ميان «قاطعيت» و «قاتليت» را نمي‌دانست و خيال مي‌كرد براي زهرچشم گرفتن، بايد آدم‌ها را بكشد تا گربه‌ها بترسند!بدون اينكه چيزي بداند و يا پيشنهاد بهتر و اصولي‌تري داشته باشد، از همه چيز ايراد مي‌گرفت و چون انتخاب، ويرايش و نوشتن بيش‌تر مطالب بر عهده‌ي من بود، با من بيش‌تر از همه درگير مي‌شد و سر و صدا به راه مي‌انداخت و در ميان آن همه سر و صداي هر روزه، تنها تكيه كلامي كه هر روز بيش‌تر از ده بار تكرار مي‌كرد اين بود كه «چشم‌تان را خوب باز بكنيد و طرف خودتان را درست بشناسيد. من «ضدمرد» هستم و تلاش خواهم كرد آقايان را از اين‌جا فراري بدهم.»خانم «مدير داخلي» هر روز چندين و چند بار ادعا مي‌كرد كه خانم‌ها از هر لحاظ شايسته‌تر از آقايان هستند. براي اثبات ادعاهايش هم، هميشه نام‌هايي مانند «گردآفريد»، «پروين اعتصامي»، «ماري كوري» و اين‌ها را به ميان مي‌آورد و هميشه هم مي‌گفت كه مردها از زمان‌هاي پيش از تاريخ به زنان زور گفته و ستم كرده‌اند و حالا، ايشان مي‌خواهد انتقام‌هاي صدها هزار ساله را از كاركنان مرد روزنامه بگيرد!آقايان همكار، عاقل‌تر از آني بودند كه در مقابل اين سر و صداهاي بيهوده، واكنشي از خودشان نشان بدهند. آنان، با خونسردي تمام سرشان را پايين مي‌انداختند و كارهاي خودشان را انجام مي‌دادند ولي من، گاهي خسته و عصباني مي‌شدم و برايش قسم مي‌خوردم كه گردآفريد، پروين و مادام كوري را مي‌شناسم و نسبت به آن‌ها احترام شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 13:15

فردي به دفتر روزنامه رفت‌وآمد مي‌كرد كه در سال‌هاي پيش از پيروزي انقلاب، خدمتگزار مدرسه‌ها بود.اين آدم ضمن كار، به تحصيل شبانه هم مي‌‌پرداخت و بعدها توانسته بود دوره‌ي راهنمايي را بخواند و مدرك «سيكل» بگيرد. در وسط‌هاي سال 58 بود كه اين شخص يك دفعه ريش گذاشت، اوركت پوشيد، تسبيح به دست گرفت و يك انقلابي دوآتشه شد. البته طرفداري‌اش از انقلاب به اين صورت بود كه گوش به صحبت‌هاي همكاران فرهنگي مي‌خواباند و هر جمله‌اي را كه به نظرش عجيب وغريب مي‌آمد يادداشت مي‌كرد و بعد با افزودن بافته‌هاي ذهني‌اش به آن‌ها، به ادارات گزارش مي‌نمود و...يك روز سر و كله همين شخص در دفتر روزنامه پديدار شد. از آن ريش و اوركت و يقه‌ي چركيني هيچ خبري نبود. ريش را «سه تيغه» اصلاح كرده، سبيل نسبتاً پرپشتي گذاشته و لباس‌هاي شيكي هم پوشيده بود.به اتاق مدير روزنامه رفت و حدود يك ساعت در آن‌جا بود، بعد از رفتن اين شخص، جناب مدير چند صفحه كاغذ را به دست من داد و گفت كه آقاي ... يك محقق بسيار ارزشمند در رشته‌هاي تاريخ و باستان‌شناسي است و در واقع «عالي‌ترين محقق» به شمار مي‌رود و اين مقاله‌ها را هم لطف فرموده كه ما و خوانندگان استفاده بكنيم. مقاله را خواندم. احتياج به ويرايش و اصلاح كلي داشت. علاوه بر غلط‌هاي ويرايشي و گرامري، پر از خيال‌بافي‌ها بود.بدون اينكه سندي و مدركي ارائه بكند، تازه اين ادعاها هم هيچ منطق و انسجامي نداشتند.مثلاً در جايي نشوته بود كه در ته دره سنگ‌هايي به چشم مي‌خورد كه احتمالاً متعلق به دوران اورارتوها بودند و يا شايد هم به دوران صفويه مربوط مي‌شدند! ظاهراً محقق عالي‌قدر نمي‌دانست كه «سنگ» در همه‌ي دره‌هاي جهان فراوان است و هيچ ربطي به تاريخ و تحقيقات در مورد آن ندارد و تنها سنگ‌هايي ارزش شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 16:29

صبح اوْلدو، هر طرف‌دن اوجالدي دوكان سسيخيردا چؤره‌ك آلان سسي، شلغم ساتان سسيگوپ- گوپ گورولدايير گئنه يوزلر بلندگوهر بير وانئت وئرير بئش- اوْن- ايرمي دوكان سسيائوده قادين ياتيب، سماوار ايشله‌مير هلهگلسه گون اوْرتا، قوْوزاناجاق استكان سسييوْخسول ائوينده عشق لال اوْلموش، سسي باتيبآنجاق سكوت دا يوْخ‌دور، اوجالميش يامان سسيگئت، بير قولاق ياتيرت خياوان لاردا آرخ‌لارايوْخ سو شيريلتي سي، گلير هردم سيچان سسيبير سئچگي وار قاباق دا، هله آلتي آي قاليرعرشه چاتيب شعار سسي، وعده، چاخان سسي«نفت دن ساواي» آدي ايله، اوْلوب صادر هر زاديمقالخير ياواش- ياواش بو ياماقلي تومان سسيبير جور عجيبه نعره‌لي خواننده‌لر گليبخوْش‌دور اوْلاردان انكرالاصوات، قابان سسي«شهريّه»- نين گله‌نده آدي، تيتره‌يه اوشاقآغلار، دئيه‌ر: «آنا! گئنه گلدي خوْخان سسي»ائولنمه‌يين گلير آدي، يوْخ تار- قاوال سؤزووام صحبتي وار اوْرتادا، هم هفتخوان سسي«آرش» قوْجالسادا، هله طبعي جوان قاليبسؤزده باهار تؤره‌لدير اوْ، وئرمز خزان سسي شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 16:29

جمهوري آذربايجان تازه به استقلال رسده بود. كشوري كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعي‌مذهب بودند و نيز با درصد بسيار بالايي از مردمان ايران، به خصوص شمال‌غرب كشور، زبان و فرهنگ مشترك داشت.طبيعي است كه در چنين شرايطي، رابطه‌ها و رفت‌وآمدها بسيار مي‌شود و اهالي فرهنگ، شعر، ادب و هنر، بيش‌تر به رفت‌وآمد و ارتباط فرهنگي و هنري مي‌پردازند. از قرار معلوم، تصميم گرفته شده بود عده‌اي از شاعران استان‌هاي شمال‌غرب كشورمان به جمهوري آذربايجان فرستاده شوند. اصولاً در چنين مواردي، بايد شاعراني از سبك‌ها و ژانرهاي مختلف اعزام بشوند و در ضمن، هر كدام از آنان در سبك و رشته‌ي مربوط به خود قوي‌ترين باشند تا بتوانند فرهنگ ما را بهتر معرفي كنند و افتخار بيافرينند.براي رسيدن به اين هدف، مسئولان فرهنگ كشور ما در سه استان ـ كه حال چهار استان شده ـ همه‌ي جوانب فرهنگي، ادبي و هنري را در نظر مي‌گرفتند، ولي متاسفانه چنين نكردند و شاعراني را انتخاب كردند كه بعضي‌هايشان از حد متوسط نيز بسيار پايين‌تر بودند و تنها امتيازشان اين بود كه در ميان تعدادي غزل و قصيده، چند تا نوحه هم سروده بودند. در ميان آنان شخصي از اهالي يكي از شهرستان‌هاي آذربايجان‌شرقي بود كه از قوم و خويش‌هاي مدير روزنامه‌مان به شمار مي‌رفت.اين شخص كشته‌ مرده‌ي مطرح شدن بود و به دليل بازنشستگي و داشتن اوقات فراغت زياد، اگر مي‌شنيد در آن سر دنيا قرار است چهار نفر شاعر جمع بشوند، به هر قيمتي و از هر طريقي كه شده خودش را به آن‌جا مي‌رساند تا از قافله عقب نماند. اين فرد از جمله كساني بود كه خودشان را «استاد» مي‌نامند تا ...!يكي از نورچشمي‌ها و مسافران اعزامي توسط ادارات، سازمان‌ها و نهادهاي فرهنگي آذربايجان‌شرقي هم همين شخص بود. يك روز كه براي ديدن شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 16:29

راهنمایی‌های دو نفر از دبیرانمان، آقایان «ترابی» و «طاهری» تصمیم گرفتیم یک روزنامه دیواری تهیه بکنیم. البته اختلاف‌ها هم در همان آغاز کار شروع شدند. آقای ترابی مسایل اجتماعی و سیاسی را توصیه می‌کرد و آقای طاهری روی مطالب ادبی تأکید بیشتری داشت.هنوز شروع نکرده، من و یکی ـ دو نفر دیگر پیشنهاد کردیم نام روزنامه دیواری «توفان» باشد. خیال می‌کردیم حداقل آقای «ترابی» از این نام استقبال خواهد کرد. ولی مدیر، معاون و دبیرها، این نام را قبول نکردند. آقای ترابی هم در این مورد گفت: «آرتیست‌بازی و قهرمان‌بازی درنیاورید. شماها با این نام، خودتان را لو می‌دهید. کار عاقلانه این است که نام نشریه را «آرامش»‌بگذارید و در مطالب آن توفان به‌پا بکنید. آن هم توفان زیرکانه‌ای که از آن سردر نیاورند و زیاد سانسور نکنند.»دانش‌آموز رشته‌ی «ادبی» بودیم و همگی، خودمان را شاعر و نویسنده می‌دانستیم. صحبت‌های آقای ترابی و مطالعه‌ی بعضی از کتاب‌ها هم تأثیرهای زیادی روی ذهن و روحیه‌ی ما گذاشته بود. هر کدام از ما، دنبال مطلبی بودیم که علاقه‌ی بیشتری به آن داشتیم و از طرف دیگر، به این باور بودیم که همه‌ی دانش‌آموزان مدرسه مطلبی را ترجیح خواهند داد که «من» دوست دارم.خود من، تعدادی رباعی از «فرخی یزدی» و چند شعر از «میرزاده‌ی عشقی» را انتخاب کردم و به تقلید از «چرند و پرند دهخدا» نیز یک مقاله کوتاه سیاسی ـ اجتماعی نوشتم و تحویل دادم. دیگران نیز، هر کدام بسته به سلیقه‌ی خود، مطالبی را انتخاب کردند و یا نوشتند.هنوز کار جمع‌آوری مطالب تمام نشده بود که یک دفعه دستور رسید که همه‌ی نوشته‌ها را به مدیر مدرسه تحویل بدهیم تا در «شورای دبیران» بررسی و تصویب بشوند.از آن روز به بعد، دیگر کسی به سراغ من، حمید و چند نفر دیگر نی شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 19:18

از «رحيم زارع ...» خيلي خوشم آمده بود. در جريان اعتصاب در كلاس هفتم، حدود 16 ضربه تركه‌ي آلبالو را خورد و «ايوب حيدري» را لو نداد. خود من هم همين كار را كرده بودم. هر دو متولد يك سال و هم‌قد بوديم. او در رياضيات خيلي قوي بود و من، ادبيات و عربي را خوب مي‌خواندم. به هم‌ديگر كمك هم مي‌كرديم. اما در طول سه سال هم‌كلاسي، حتي يك تقلب هم رد و بدل نكرديم. «رحيم» يك فرد مذهبي و بسيار معتقد و درستكار بود.رحيم هم از من خوشش آمده بود. به همين دليل بود كه هم‌محلي‌هاي خودش را ول كرده بود و با من دوستي مي‌كرد. بهترين نشاني دوستي‌اش هم اين بود كه از من دعوت كرد با او به «هيأت» بروم.خجالت مي‌كشيدم كه به او بگويم كه از خانواده‌اي فقير هستم و هر روز چندين ساعت در خانه كار مي‌كنم و فرصت كارهاي ديگر را ندارم. يك جوري به او فهماندم كه نمي‌توانم همراهش باشم. اما او اصرار كرد كه هر زمان وقت اضافي داشتم، به خصوص صبح روزهاي جمعه، همراهش باشم.خانه‌شان رفتم. اتفاقاً نوبت «هيأت» در خانه‌ي خودشان بود. رفتم و نشستم. بيشتر بچه‌هاي «هيأت» هم‌سن و سال خودمان بودند و فقط دو ـ سه نفر پيرمرد در آن ميان ديده مي‌شدند. همگي هم پيراهن‌هاي «سياه» به تن داشتند و فقط من با پيراهن معمولي خودم رفته بودم.نان و پنير با چايي شيرين خورديم. بعد، يكي از پيرمردها كه او را «حاجي‌آقا» خطاب مي‌كردند از بچه‌ها خواست كه به نوبت، «اذان» و «اقامه» بگويند. به رحيم هم سفارش كرد كه اشتباه‌ها را رفع بكند. من در آن ميان غريبه و در واقع ميهمان بودم. شايد به همين دليل بود كه اولين فرصت را به من دادند.شروع كردم. عبارت «الله اكبر» را به طور عاميانه و با لهجه‌ي تركي، به صورت «اللهو اكبر» تلفظ كردم. رحيم ايراد گرفت و گفت كه غلط تلفظ مي‌كنم. ولي شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 19:18

میزبانا! امشبی از دستِ مهمان غم مخورسر مده از دستِ ما، فریاد و افغان، غم مخورکاسه‌ای شد واژگون، یا قاشقی دزدیده شدیا اگر در گوشه‌ای، بشکست لیوان، غم مخورگر کسانی سوپ را جایِ مربا می‌خورندیا به جای آب، می‌نوشند «آیران»، غم مخورگر به غارت رفت مقداری ز کوکو یا کبابیا که شد تاراج نان و مرغ بریان، غم مخورروزه‌خورها از تو می‌خواهند یکسر، آبِ داغفکرِ این‌ها باش، بهرِ روزه‌داران غم مخورگر فشار آید به اعصابت ز دستِ قوم و خویشاندکی رویِ جگر بگذار دندان، غم مخوروه! چه بی‌رحمانه غارت می‌کنند این سفره رااین گروهِ سنگدل، همچون مغولان، غم مخورظاهراً خوشحال باش و شاد، لبخندی بزنگرچه هستی باطناً نالان و گریان، غم مخورجانِ من! در خانه‌ات گر عده‌ای از قوم و خویشیک شب از ماهِ مبارک هست مهمان، غم مخور شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 19:18